۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

دروغ بی‌فروغ

زمان می‌گذرد 
و چنان مرا می‌گذراند 
که سپهر بی‌انجم شود 
ماه به خاموش نشیند و دریا به خشک  
سنگ‌ها بسایند و فلزّات بریزند
زنده‌ها بخسبند و مرده‌ها بخیزند.

آنگاه
چپ‌عقل از دبستان گریخته
در خانه‌ی بی‌فروغ  قلب‌ات رباط خواهد کرد.

ماه تابان من
تو نه سنگ بودی نه فلز.
تو نه زیستی و نه مردی هرگز. 

در تقویم قلب من
هیچ امروز بی تو فردا نشد 
سالیان و ماهیان و روزان و شبان 
تو بیرون از زمان نشستی
و هرگز نگذشتی.

آه ای ماه منیر
ماه بی محاق من
زمان امّا می‌گذرد 
مرا می‌گذراند.