در این روزهای پر هیاهو، در این صفحهی بی هیاهو، تو نمیدانی چه سخت میگذرد. تو نمیدانی چه سخت میگذرد. تو نمیدانی چه طور زمان نمیگذرد. دو خط دیگر از پایاننامه مانده. تو نمیدانی که چه طور خط به خطش، سطر به سطر، واژه به واژه، حرف به حرف، مو به مو، همه بوی آه میدهد. تو نه میدانی و نه خواهی دانست که بر من چه رفت و چه میرود. گذریت بر مقام ما نیافتاد و اگر هم افتاد، قصهی جور تو حاصل بود. تو نمیدانی چه سخت میگذرد. تو نمیدانی چه سخت است وقتی وقت نمیگذرد. هر پاره از دل من و از غصه قصهای.
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
چه میکنی؟ چه میکنی؟
پاسخحذفدرین پلید دخمهها
سیاهها، کبودها
بخارها و دودها؟
ببین چه تیشه میزنی
به ریشه ی جوانیت
به عمر و زندگانیت
به هستیت، جوانیت
تبه شدی و مردنی
به گورکن سپردنی
چه میکنی؟ چه میکنی؟
چه میکنم؟ بیا ببین
که چون یلان تهمتن
چه سان نبرد میکنم
اجاق این شراره را
که سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد میکنم
که بود و کیست دشمنم ؟
یگانه دشمن جهان
هم آشکار، هم نهان
همان روان بی امان
زمان، زمان، زمان، زمان
سپاه بیکران او
دقیقهها و لحظهها
غروب و بامدادها
گذشته ها و یادها
رفیقها و خویشها
خراشها و ریشها
سراب نوش و نیشها
فریب شاید و اگر
چو کاشهای کیشها
بسا خسا به جای گل
بسا پسا چو پیشها
دروغهای دستها
چو لافهای مستها
به چشمها، غبارها
به کارها، شکستها
نویدها، درودها
نبودها و بودها
سپاه پهلوان من
به دخمه ها و دامها
پیاله ها و جامها
نگاهها، سکوتها
جویدن بروتها
شرابها و دودها
سیاهها، کبودها
بیا ببین، بیا ببین
چه سان نبرد می کنم
شکفتههای سبز را
چگونه زرد میکنم.