۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

مشروطه‌یِ «مشروعه»

تلویزیون روشن بود و فیلمی پخش می‌کرد در باره‌یِ انقلابِ مشروطه. از قضا صحنه‌ای که من دیدم یکی از لحظاتِ حساسِ سرگذشتِ مشروطه-خواهی را نشان می‌داد: «شیخ فضل اللهِ نوری» را به پایِ چوبه‌یِ دار می‌بردند. «شیخ فضل الله» را مسیح‌وار تصویر کرده بودند، به هیأتِ مردی که به گناهِ مشروطه-خواهان در خود-فروخته‌گی و تقابل با سنتِ حکومتِ الاهی واقف است، اما عطایِ دنیایِ دون را به لقای‌اش بخشیده و مردمان را بخشوده.

«شیخ فضل الله» چه می‌گفت که این همه محلِ جدال قرار گرفته است؟ جنبشِ مشروطه از جمله‌یِ «در بوق و کرنا رفته»ترین وقایعِ تاریخِ معاصرِ ایران است. از «شیخ فضل الله» نقل است که: «در امور عامّه وکالت صحیح نیست و این باب، بابِ ولایت شرعیه است. یعنی تکلم در امرِ عامه و مصالح عمومی مردم مخصوص به امام علیه السلام یا نوابِ عام او-ست و ربطی به دیگران ندارد و دخالتِ غیرِ آنها در این امور حرام و غصب نمودنِ مسند پیغمبر (ص) و امام (ع) است». و نقل است که: «باید قوانینِ جاریه در مملکتِ اسلامی نسبت به نوامیسِ الهیه از جان و مال و عِرضِ مردم، مطابقِ فتوایِ مجتهدینِ عدولِ هر عصری که مرجعِ تقلیدِ مردم اند باشد، و از این رو باید نوامیسِ الهیه در تحتِ نظریاتِ مجتهدینِ عدول باشد تا تصرفاتِ غاصبانه که موجب هزار گونه اشکالاتِ مذهبی برای متدینین است بر طرف گردد، و منصبِ دولت و اجزایِ آن از عدلیه و نظمیه و سایرِ حکام فقط اجرایِ احکام صادره از مجتهدانِ عدول می‌باشد، چنان‌چه تکلیفِ هر مکلفی اطاعتِ حکمِ مجتهدِ عادل است».

که این مطلبِ آخر به زبانی که من و بقیه هم بفهمیم یعنی مجتهدان و شریعت‌شان همه-کاره‌اند و باقی مجریِ اوامرشان.

او در زمره‌یِ مهم‌ترین و پیشروترین مخالفانِ نهادینه شدنِ قوانینِ مدنیِ مستقل از مذهب در گفتمانِ سیاسیِ معاصرِ ایران است. او بارها مخالفتِ خود با مشروطه‌ای که نظامنامه‌اش را در «پاریس و انگلستان» نوشته باشند اعلام کرد، هر چند که دستِ کم با نفسِ مشروطه مخالفتی نداشت. از این رو پیشنهاد داد تا مجمعی از مجتهدان بر امرِ مجلسِ وکلا نظارت کنند تا قوانینِ تصویبیِ مجلسِ وکلا با شریعتِ اسلامی در تضاد نیافتد. «شیخ فضل الله» را به راستی پدرِ معنوی «جمهوریِ اسلامی»ِ ایران  در عصرِ حاضر باید خواند: حکومتی که او «مشروطه‌یِ مشروعه»اش می‌نامید. بر سرِ این «مشروطه‌یِ مشروعه»، شیخِ نوری سرِ خود را بر سرِ دار کرد. نکته‌یِ طنز-آمیز داستان این جا-ست که نوری به عنوانِ مخالفِ اصلیِ مشروطه‌یِ سکولار را همان کس کشت که سردارِ مشروطه، سردارِ ملی، «ستار خان» را! او کسی نیست جز «یپرمِ ارمنی»، رییسِ وقتِ نظمیه.

دلیلِ مخالفتِ جان-بر-کفانه و پاک-بازانه‌یِ نوری با مشروطه را در کجا باید جست؟ چرا یک مرجعِ تقلیدِ درجه یک بر استبدادِ سلطانیِ قجر سکوت اختیار می‌کند، اما تا پایِ جان با مشروطه و قانونی که از دلِ مذهب بر نخواسته، اما لزومن سرِ جنگ هم با آن ندارد، مبارزه می‌کند؟ چه گونه استبدادِ سلطانی خود را از هزار-تویِ باورشناسیِ مهرپرستی و زرتشتی‌گری به عصرِ قجر کشانده و سالم و تن-درست مانده؟ آیا نوری انسانِ پلیدی بود؟ آیا انسانِ وارسته‌ای بود؟ این ایمانِ «لاریب فیه»ای که اینان جان بر سرش می‌نهند از کجا می‌آید؟

مخالفانِ نوگراییِ جامعه‌یِ ایرانی از دیرباز مدلِ حکومتیِ دل‌خواهِ خود را به روشنی ترسیم کرده‌اند و دستِ کم حرف‌هایِ خودشان را خوب بلدند. و این دقیقن چشمِ اسفندیارِ نوگرایان است. سردارِ ملی جزوِ الواطان بود و مدتی هم عیاری می‌کرد. از اغنیا می‌زد و به ضعفا می‌داد. سالارِ ملی بنا بود. از آن روز تا به امروز چه قدر فرق کرده‌ایم؟ 

هم کم، هم زیاد! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر