یکی از آن خوبهایش را از بالایِ وانت بر میدارد و میآورد پایین برایِ مشتری: «بدو به شرطِ چاقو! شیرین عسله!»
: «میپسندی خانوم؟»
تِپ تِپ تِپ میزند به هندوانه.
- «وا!... وا کن ببینم!»
چاقو را با احتیاط میزند به دلِ هندوانه. یک هرمِ سر-شکسته میبرد و در میآورد. خونِ هندوانه کمی بر زمین جاری میشود.
: «بفرما. میپسندی؟»
- «بده اول یه خورده بخورم! مگه نمیگی به شرطِ چاقو؟!»
: «بفرما! همینو بخور!»
گازِ اول: چهره میگوید بدک نیست.
گازِ دوم: مثلِ این که زیاد هم عالی نیست.
گازِ سوم: انگار نپسندید.
- «نه مرسی! من اگه اینو ببرم خونه بقیه چی میگن آخه؟ من که هنوز نگشتم! هندونههایِ خیلی بهتری هم هس!»
دور میشود.
: «خانوم پس ما اینو چی کارش کنیم؟ تو که نصفشو خوردی!»
از دور:
- «خودتون بخورین!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر